دایی و بابا
چند روزی بعد از رفتن مامانی اینا (نیمه های فرودین) یه روز بعدازظهر که داشتی شیر میخوردی تا بخوابی یهو گفتی دایی. من فکر کردم داری دالی بازی میکنی (آخه مدتهاست که به دالی میگی دایی!) ولی دیدم رفتارت مال دالی بازی نیست. ازت پرسیدم دایی یا دالی؟ جواب دادی دایی و با یه مکث خیلی کوتاه گفتی علی! تقریبا مطمین شدم که دایی رو میگی. آخه معمولا موقع خواب سراغ همه اونایی که بلدی اسمشون رو بگی میگیری از علی و آرین گرفته تا ابا (بابا). فکر کنم 23 فروردین بود که بالاخره گفتی بابا! نمیدونی بابا چه ذوقی میکنه وقتی صداش میکنی. چهارشنبه 27 فروردین رفتیم تهران. اول یه سر رفتیم خونه عمه چون مامان جون هم با ما بود و باید میرسوندیمش اونج...
نویسنده :
مامان
16:09