الینا هدیه روشن خدا

این روزها 5

1392/12/23 2:37
نویسنده : مامان
177 بازدید
اشتراک گذاری

دختر دلبندم این روزها به سرعت داری بزرگ میشی. توانایی هات هر روز بیشتر میشه و حس استقلال طلبیت روز بروز فزونی میگیره. حالا دیگه علاوه بر شال گردن، کلاهت هم خودت سرت میکنی و همین باعث میشه دیگه از کلاه بدت نیاد و اونو درنیاری. بعضی وقتا حتی توی خونه اگه دم دستت باشه سرت میکنی.  خخخخخخ

 

دو سه ماهی میشه که وقتی از بیرون میایم خودت شال و کلاه و کاپشنت رو درمیاری و میندازی توی تخت پارکت. ( آخه جاشون همونجاست چون من دوست ندارم لباسهایی که شسته نیست رو توی کمدت بذارم.)

مدتیه که دوست داری تلفنی باهات حرف بزنن ولی خودت سکوت میکتی. تازگی ممکنه یکی دوباری "اَبو" (الو) بگی اما بیشتر گوشی رو نگه میداری و فقط گوش میکنی با این وجود سر آخر با وجودیکه بای بای میکنی از اینکه تماس قطع میشه ناراحت میشی. یه مدتی هم به تقلید از بابا موقع تلفن حرف زدن تند تند راه میرفتی. خخخخخخخخ

حالا دیگه فهمیدی که اسم بابا جون هم علی هست (البته  اسمش علی اکبره ولی مامان جون علی صداش میزنه) و بهش میگی علی. تا مامان جون رو میبینی سراغ علی رو ازش میگیری و میگی "علی پو؟"( علی کو؟)

بازی ... کو ؟ هم به بازیهات اضافه شده  که بعدش هم جواب میدی اینـــــا.

همچنان به دالی بازی علاقه شدیدی داری. و از وقتی دی وی دی brainy baby رو نگاه کردی بعضی وقتا به جای دالی میگی "اَ بـــــــــو" (peek a boo) 

از دیگر عوارض این دی وی دی اینه که دست میزنی و میگی "پَ" یعنی مامان شعر pady cake رو بخونه و دست بزنه و سر آخر دلت رو قلقلک بده و این کار باید پشت سر هم بارها و بارها تکرار بشه.  حتی گاهی میخوای کلاغ پر بازی کنی و انگشتت رو به نشونه بازی کلاغ پر میذاری زمین و میگی "پَ " ولی تا شروع میکنیم به بازی یهو یاد pady cake میفتی و بازی رو عوض میکنی. هیس گفتن رو که قبلا هم بلد بودی ولی حالا بیشتر به کار میبری و حتی گاهی شک میکنم که فکر میکنی اسم بینی، هیسه! آخه قبلا وقتی حرف از خوابیدن بود میگفتی هیس ولی حالا انگشتت رو میذاری روی بینی خودت یا من و میگی "هیس" و معمولا پشت سرش یا قبلش چشم رو نشون میدی و میگی "چش"

دیگه باید بگم به دایره واژگانت این لغات اضافه شده:

اشی = بشین

اَب = بلند شو یا بلند کردن

اَد = بیا

یه چیزای دیگه ای هم میگی که هنوز معنیشو کشف نکردم.

این روزها گاهی با مخالفت کردن استقلالت رو نشون میدی طوری که حتی ممکنه برای بیرون رفتن هم حاضر نشی لباس بپوشی. یا مواقعی پیش میاد که حوصله نداری و دوست نداری کسی باهات حرف بزنه یا بهت دست بزنه (اینجور مواقع یه جوری خودتو لوس میکنی و بغلم میکنی که راستشو بخوای ته دلم کیف میکنم!)

راستی امشب مهمونی بودیم. غیر از شما سه تا بچه هم سن و سال خودت و دو تا بچه هشت و نه ساله هم بودن. راستشو بخوای اینجور مهمونی ها رو خیلی دوست دارم چون اصلا اذیتم نمیکنی و با بچه ها بازی میکنی. امشب معصومه جون که روانشناس هم هست از شما تعریف میکرد که چقدر خوب بلدی با بچه ها بازی کنی حتی با بزرگترها. و من کیف میکردم که تنها بچه کوچکتر از خودت رو  که یه سالش بود تشخیص میدادی و بغلش میکردی.

در ادامه عکسی که امشب تو مهمونی ازت گرفتم و چند تا از عکسهای جدیدت رو میذارم. اگه کیفیتش زیاد خوب نیست برا اینه که مدتیه فقط با گوشی ازت عکس میگیرم چون تا دوربینو ببینی میخوای بگیریش و از جات بلند میشی.

الینا و حورا بالاخره به فوتبال دستی رسیدن و خیلی حرفه ای دارن بازی میکنن که کارن از راه میرسه

الینا و حورا بالاخره به فوتبال دستی رسیدن و خیلی حرفه ای مشغول بازی هستند که کران از راه میرسه

 

الینا و کلاه بابا

 

 

الینا و لیوان بابا

 

اینم پارک نزدیک خونمون که اواخر بهمن افتتاح شد

 

مهندس کوچولو

 

اینجا هم در حال پرو لباسهای عیدت بودیم که متاسفانه یه جا نمی ایستادی. این دو تا عکس رو هم به زور گرفتیم.

کفشت رو همون شب خریده بودیم. توی مغازه وقتی داشتیم برات کفش پرو میکردیم اولی رو که از پات درآوردیم ناراحت شدی  و نق زدی. بعدشم که رسیدیم خونه پا کردی و دسوت نداشتی درش بیاری.  قربونت برم که مثل بابا عاشق کفشی.

 

 

بدون شرح

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)