الینا هدیه روشن خدا

این روزها 4

1392/11/9 16:10
نویسنده : مامان
168 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها پیشرفت های زیادی کردی. خیلی زود به راه رفتن مسلط شدی و دیگه حتی برای بالا و پایین رفتن از پله هم چهار دست و پا نمیری. میدونی که باید از کنار دیوار بری و از دیوار برای بالا و پایین رفتن از پله ها استفاده کنی. خیلی زود یاد گرفتی که موانع رو دور بزنی و اگه یه وقت هم یه چیزی بره زیر پات میتونی تعادلت رو حفظ کنی.

میتونی روی زانوهات بشینی و حتی چهار پنج روزه پله آشپزخونه رو که کوتاهه بدون تکیه گاه میری بالا.

عاشق آب لیمو شیرینی و به لیمو میگی  مَ .

البته تا همین دو سه هفته پیش به همه میوه ها از جمله لیمو میگفتی سیب. اما حالا به لیمو و پرتقال میگی مَ .

خیلی وقته که سرتو میذاری رو بالش که مثلا خوابیدی و من میگم هیس ساکت باشین الینا خوابه. اونوقت شما هم انگشتت رو میذاری رو بینیت و میگی هیسسس!

جمعه  ای که گذشت یعنی چهارم بهمن خونه باباجون که بودیم بهت یاد داد بگی علی و شما خیلی قشنگ میگی. دلم میخواد بخورمـــــت.

هنوز هم مثل قبل عاشق دالی بازی هستی و تو این بازی خیلی پیشرفت کردی. یکی دو ماهی میشه که خوب بلدی قایم بشی و هر دفعه از یه طرف دالی کنی. برا خودت استادی هستی در این بازی.

جمعه 20 دی ماه بود که مامان جون و بابا جون شام اومدن خونه ما. تا من میز شام رو چیدم  لب پله آشپزخونه ایستادی و صداشون کردی و با اشاره دست گفتی بیاین  به به. خدای من چه لحظه شیرینی بود که دخترم از مهمونا برای شام دعوت میکرد. قربونش برم.

این روزا اگه لباس من یا بابا رو جایی ولو ببینی میاری که به اصرار بپوشیم. یعنی بابا مجبوره لباسهای اضافه اش رو آویزون کنه.  ههههههههههه

یه بار که از بیرون اومدیم و بابا کیف منو آورد بالا و توی هال گذاشت شما با همه سنگینی که برات داشت آوردیش تو اتاق و دادی به من که بذارم سر جاش.

کلا هر چیزی که جاش در دسترست باشه رو سر جاش میذاری. مثلا از بیرون که میایم کاپشن و شالت رو میندازی توی تخت و پارکت.

تفریح مورد علاقت شده بالا رفتن از کابینت. صندلی رو هل میدی کنار کابینت و از روی اون میری بالا. اونجا میشینی  و هر چی که اونجا باشه برمیداری برای بازی. جایی که معمولا من و بابا موبایلمون رو میذاریم. و این روزا هر چی هم که باید از دسترس شما دور باشه میذاریم اونجا که شما راه رسیدن بهش رو پیدا کردی. خخخخخخخ

عاشق گوشی موبایل منی. ولی چون صفحه لمسیه و با هر تماس دست شما ممکنه تنظیماتش عوض بشه من اونو بهت نمیدم. یکی دوبار که بابا یواشکی بهت داده بعد از کلی بازی بازم به زور و کلک ازت گرفتیمش. (البته الان که دارم مطلب رو ویرایش میکنم دیگه بیخیال گوشی شدم و یه وقتایی بهت میدم چون براش گریه میکنی و دلم نمیخواد عادت کنی با گریه چیزی رو بگیری، ضمن اینکه بالا رفتنت از کابینت هم کم شده)

دیگه بابا هم کم کم داره متوجه روحیه حساست میشه، چون خودش دید که با کوچکترین صحنه دعوا که توی تی وی باشه گریه میکنی و میای بغلمون.

این روزهای دخترک ناز من پر است از کارهای جدیدی که هر کدومشون شیرینی خاص خودشون رو دارن ولی خداییش آدم یادش نمیمونه این همه کارو یه جا بنویسه. عزیز دلم، ای همه وجود من لذت میبرم از نظاره روزهای بزرگ شدنت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)