الینا هدیه روشن خدا

واکسن 18 ماهگی

1392/12/19 23:18
نویسنده : مامان
167 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح برای تزریق واکسن 18 ماهگی رفتیم. چند روز پیش که تماس گرفتم گفتند باید هشت و نیم صبح بیاین که واکسن تموم نشه. ولی شما خواب بودی. بالاخره یه ربع به نه توی خواب پوشکتو عوض کردم و لباس تنت کردم و نهایتا برای خوردن استامینوفن بیدار شدی.

با هم رفتیم بهداشت. بابا هم از سر کارش اومده اونجا و منتظر ما بود. بعد از اندازه گیری قد و وزنت و پایش رشد رفتیم اتاق واکسن. خوشبختانه همون خانمی که خوب تزریق میکنه  که کمتر اذیت میشی اونجا بود. بعد از خوردن قطره فلج اطفال ، واکسن سه گانه رو توی ران پات زدن و بعدشم توی بغل من نشستی و توی بازوت MMR تزریق کردن.دخترم اصلا کولی نیست. برای هر تزریق یه کوچولو نق زدی ولی با تموم شدنش فوری آروم شدی. ما نشسته بودیم و پنبه رو جای واکسن گذاشته بودیم که خانمه واکسن نینی بعدی رو آماده میکرد، شما تا آمپول رو دستش دیدی خواستی دوباره نق بزنی ولی تا گفت این مال شما نیست انگاری فهمیدی و دیگه ادامه ندادی!

خلاصه اومدیم خونه ولی من نه تونستم مانع حرکتت بشم و نه تونستم کمپرس کنم. تا یخ رو آوردم از لای دستمال پارچه ای درش آوردی و شروع کردی باهاش بازی کردن. صبحونه خوردی و با هم بازی کردیم. کم کم نق زدنت شروع شد و بدون ناهار خوابیدی. قبل از خوابیدن موقع راه رفتن پای چپت که واکسن زده بودی رو بالا میگرفتی و روی پنجه راه میرفتی و دستت هم میذاشتی روی جای تزریق.

یه ساعت و نیم خوابیدی ولی وسطش یه دور گریه کردی. آخرش هم که بیدار شدی دیدم نق میزنی و گریه میکنی وقتی اومدم تو اتاق دیدم میخوای از جات پاشی ولی نمیتونی و توی حالت پل گیر کردی. بغلت کردم و آوردمت روی مبل. همونجا نشستی و از جات تکون نمیخوردی. کم کم خواستی که منم پیشت باشم. منم نشستم روی مبل و شما توی بغل من نشستی. پات درد میکرد به کوچکترین حرکت یا اشاره ای گریه ات میگرفت. جیگرم برات کباب شده بود. تب هم داشتی هر چند هر چهار ساعت استامینوفن میخوردی.

بابا که اومد بعد از یکی دوساعت کمکت کرد که روی پاهت بایستی. میگفت ترسیده، فکر کرده دیگه نمیتونه راه بره و نق زدنش برا همینه. راست میگفت. هر چند درد داشتی ولی با اعتماد به نفسی که بابا بهت داد راه افتادی. نمیتونستی از جایی بالا بری ولی راه میرفتی و دیگه نق نمیزدی. ولی خیلی زود تبت دوباره رفت بالا و ولو شدی.  یه چرت که زدی استامینوفن بهت دادم و همینجور که شیر میخوردی حوله خیس روی دست و پاهات میذاشتم. یک ساعت بیشتر طول کشید تا تبت بیاد پایین البته قطع نشده بود ولی بالاخره خوابت برد.

الان هم من نشستم که مراقبت باشم. که مرتب دمای بدنت رو چک کنم. تبت نره بالا، لرز نکنی ....

یه دنیا نگرانی مادرانه دارم که وقتی به زبون میارم متهم میشم به مریض بودن. به اینکه نگرانی هام الکیه. تنهام. کسی نیست که بفهمه مادر بودن یعنی چی. اونم تو شرایطی که نگرانی هات پر بیراه هم نباشه.

دخترکم، دلبندم این نیز بگذرد. شاید زخمی که حرفهای تلخبر دلم نهاده التیامی نیابد ولی زخم پای تو زود خوب میشود. تبت پایین میاید و باز با شیطنتهایت کلافه ام خواهی کرد. فدای اون بالا و پایین رفتنت هایت بشود مادر. دوستت دارم فرشته زیبای من. یک دنیا دوستت دارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)