اولین جدایی مامان و الینا
عید نزدیکه و این روزا همه در تکاپوی کارهای عید هستند. ما هم پنجشنبه کارگرمون اومد و خونه تکونی کردیم. مرحله بعد آرایشگاهه. دیروز صبح رفتیم خونه پدر جون. شما و بابا اونجا موندین و من رفتم آرایشگاه. وای داشتم از استرس میمردم. بخصوص که از صبح زیاد شیر نخورده بودی و این روزا فرنی هم نمیخوردی. به هر حال چاره ای نبود جز اینکه فرنی رو بدون اون شیر خشک بدمزه درست کردم و یه کم شیر مادر برات گذاشتم که اگه لازم شد بابا قاطیش کنه. بابا شما رو برده بود بیرون ولی از گرسنگی گریه کرده بودی. میبرتت خونه و فرنی بهت میده. بازم گریه میکردی تا اینکه یه خرده دیگه فرنی بدون شیر هم بهت میده. بعد هم که از نبود من ناراحت بودی و نق میزدی میبرتت تو حی...
نویسنده :
مامان
14:38