شست پا
بعد از مدتها تلاش بالاخره تونستی شست پاتو برسونی به دهنت. کلا همه چیزو میخوای بخوری. هر چی بیاد دم دستت فوری میذاری دهنت. مدتیه که خیلی با حسرت به غذا نگاه میکنی. تهران که بودم خاله ها و مامانی نمیذاشتن جلوی شما غذا بخورم که ناراحت نشی. ولی خونه خودمون چاره ندارم. چون خیلی وقتا تنها نمیمونی و من مجبورم موقع غذا خوردن پیش خودم بذارمت. دیروز دیگه صبرت تموم شد و همینجور که توی صندلی غذات نشسته بود حمله کردی سمت سبد نون. جاشو که عوض کردم یهو دیدی یه تکه نون تو دستمه حمله کردی سمت اون. قیافه ات دیدنی بود. همیشه یه لحظه هایی هست که تکرار نیمشه و آدم میگه کاش فیلمبرداری کرده بودم. ولی از کجا میدونستم خخخخخخ؟ صبحونه رو رها کردم یه...
نویسنده :
مامان
23:33