اولین شب یلدا با الینا
شب یلدا تولد بابایی هم هست. هر سال من از اینکه تهران نیستم و نمیتونم یلدا رو در کنار خانوادم جشن بگیرم خیلی ناراحتم. ولی امسال تحملش راحت تر بود. چون شما رو دارم گل خوشبوی من.
بابایی خیلی ناراحت بود که امشب همه جمعند و ما نیستیم. دلشون برای ما تنگ شده، صبحش زنگ زدن و خواستن که ما هم مهمون اونا باشیم و هر جور که دوست داریم خوش بگذرونیم. مامانی میگفت بابایی حتی گریه هم کرده. ما هم از قبل قرار بود بریم خونه پدر جون. شب بدی نبود ولی خاص هم نبود. ایشالا که سال دیگه ما هم شب یلدا رو در کنار بقیه جشن بگیریم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی