الینا هدیه روشن خدا

دوران بارداری

1391/9/1 20:46
نویسنده : مامان
109 بازدید
اشتراک گذاری

ده روز بعد از خبر بارداری تهوع من شروع شد. سوزش و درد معده امونم رو بریده بود. و نگرانی من این بود که نمیتونستم میوه و شیر بخورم. میترسیدم که جنین کوچولوی من خوب رشد نکنه. تقریبا اوایل فروردین بود که حالم بهتر شد.

از هفته 18 یعنی نیمه فروردین حرکتت رو احساس میکردم. پایان چهار ماهگی بود که یه شب بابا گفت هنوز پنج ماه مونده. یهو حس کردم راه زیادی مونده و هنوز برای در آغوش گرفتنت باید خیلی انتظار بکشم. ولی ماه پنج و شش راحت تر بود و سریعتر گذشت.

دوشنبه 28 فروردین معلوم شد که هدیه خدا به ما یه دختر کوچولوی نازه.

سیزدهم خرداد با همه اعضای خانواده من رفتیم سفر عمره. قبل از رفتن مامانی و بابایی پول سیسمونی شما رو با یک عروسک گیتاریست دادن که ما خودمون هر چی دوست داریم بخریم. این شد که یه روز قبل از رفتن سرویس کالسکه ات رو خریدیم. و این بود اولین خرید سیسمونی. البته مامانی قبلش پول داده بود یکی از دوستاش از کربلا هم تبرکی برای شما لباس بیاره. که متاسفانه ما نپسندیدیم و فقط یه بادی از اونا رو تنت کردیم. بیشتر وسایلت رو از بیبی شاپ مدینه خریدیم.

بامداد 14 خرداد رسیدیم مدینه. در عربستان ماه قمری یه روز جلوتر بود و این شد که 13 رجب میلاد امام علی (ع) و روز پدر مصادف شد با تولد بابا. یعنی بابا اولین روز پدر عمرشو با تولدش در یه روز جشن گرفت. البته اونجا امکانات نداشتیم و جشنی در کار نبود.

یک هفته بعد مکه بودیم که احساس کردم خیلی شیطون شدی. حرکاتت زیاد شده و حتی از روی شکمم معلوم میشه.

یه شب در هفته 29 بود که مهمون داشتیم. وقتی رفتند داشتم جمع و جور میکردم که یهو حس کردم زیر دلم درد گرفت جوری که نمیتونستم راه برم. زود خوابیدم. خیلی ترسیده بودم. هفته بعدش که رفتم دکتر گفت دختر کوچولوم یه خرده زود اومده پایین و باید شکم بند بارداری ببندم. و پیاده روی هم فعلا ممنوع.

منم سعی کردم با عجله خرید سیسمونیت رو تموم کنم. دایی خیلی زحمت کشید. با اینکه آخر تیرماه بود و سرش خیلی شلوغ بود خیلی برای خریدهات وقت گذاشت و یکی از ماشین هاشم در اختیارم گذاشت که کلاسهایم رو برم. البته مسافت زیاد هم نباید رانندگی میکردم برا همین جاهای دور و پر ترافیک خودش منو میبرد.

نمیدونی چه ذوقی برای چیدن اتاقت داشتم. چند وقت بود که اتاقت رو خالی کرده بودم. یه روز هم کارگز اومد و تمیزش کرد. شنبه 14 مرداد مصادف با ولادت امام حسن (ع) سرویس تخت و کمدت را آوردن. نصبش تا غروب طول کشید. ولی من نمیتونستم صبر کنم، هون شب به کمک بابا اتاقت رو تمیز کردیم و یک سری از لباسهاتو آویزون کردیم. بعد از نماز صبح دیگه خوابم نبرد و بقیه وسایلت رو هم چیدم. ظهر هم که بابا اومد فرش اتاقت رو انداخت و سرویس کالسکه ات رو هم برد توی اتاقت.دست مامانی و بابایی درد نکنه و خدا بهشون سلامتی بده.

بعد هم زنگ زدیم به پدر جون و مادر جون برای شام دعوتشون کردیم که بیان و اتاق خوشگل دختر ما رو ببینن. اونا هم یه عروسک برات کادو آوردن. دستشون درد نکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)