اربعین حسینی
امسال طبق تقویم اربعین مصادف بود با دوشنبه دوم دیماه که منزل حاج خانم مکری بودیم و عقیقه شما بود. اما برای ما که مقلد آیت الله سیستانی هستیم اربعین یک روز دیرتر بود. و اتفاقا اون روز کلاس درس قرآن خونه مامانی بود.
هوا هم آلوده بود و مدارس تعطیل شد. چند تا از بچه ها هم همراه ماماناشون اومده بودن و آرین هم بود. که البته چون دیگه بزرگ شده از اتاق بیرون نیومد! و شما حسابی خوش گذروندی. بعد از رفتن مهمونا ناهار خوردی و خوابیدی.
اما مامان یهو حالش بد شد و حس کرد سرما خورده. شب که شما خوابیدی حال مامان بدتر شد و فرداش برای اینکه شما مریض نشی سعی زیاد بغلت نکنه و بوست نکنه. اما دخترک ناز من که نمیدونست ماجرا چیه ناراحت بود و بیشتر میچسبید به مامان. البته خدا رو شکر آرین و خاله فریماه هم بودن و یه خرده سرت با اونا گرم بود. حتی بعدازظهر مامان خوابید و شما با خاله بازی کردی و چای و شیرینی خوردی.
اتفاق مهم این بود که شما دیگه بیشتر راه میری و از راه رفتنت خوشت میاد. هنوز درست راه نیفتاده میخوای از پله بری بالا. خونه مامانی اینا یه راه برا خودت پیدا کردی از پشت مبل که بتونی با دستات مبل و دیوار رو بگیری و بری بالا.
توپ هم شوت میکنی. وقتی آرین داشت توپ بازی میکرد شما هم یه توپ کوچیک رو زمین دیدی. رفتی طرفش و خواستی روی زانوهات بشینی که نشد و افتادی. بعد پاتو با دو تا دست گرفتی که بزنی به توپ. نشونه گیریت خوب نبود و به جای توپ اردکی که از دستت افتاده بود شوت شد! اما فرداش یاد گرفتی با یه دست مبل رو بگیری و شوت کنی. بعد از دو سه روز بدون تکیه گاه هم شوت میکنی و نشونه گیریت هم خوب شده!خخخخخ
راستی بابا پنجشنبه شب (دو روز بعد از اربعین) اومد دنبالمون و فرداش برگشتیم خونه. از دیدن خونمون خیلی خوشحال شدی. ایشالا خونه همیشه مامن آرامش و خوشیت باشه عزیز دلم.