شب یلدا 1392
امسال با هزار تا امید و آرزو برای شب یلدا راهی تهران شدیم. البته شنبه شب بود و بابا نمیتونست بمونه. پنجشنبه ما رو برد و خودش جمعه برگشت. اما شب یلدامون خیلی سوت و کور بود.
خاله فریماه نتونست بیاد. این روزها یه خرده خاله مریضه. اون شب هم مجبور شد بره دکتر. خودشم خیلی ناراحت بود. آرین هم تنها خونه مونده بود در حالیکه معلمشون به خاطر شب یلدا بهشون تکلیف نداده بود.
خاله فرح هم که دید کسی نیست خودش تنها اومد و طبق معمول دیر وقت! ساعت ده شب بود. شما تو بغل من لم داده بودی و خوابت میومد. خاله که اومد دیگه اصرار نکردی که ببرم بخوابونمت ولی تو بغلم جا خوش کرده بودی.
تا اینکه دایی یهو کانال رو عوض کرد و موزیک شاد گذاشت. شما هم شروع کردی به رقصیدن و کم کم از بغلم اومدی پایین و سعی کردی ایستاده برقصی. خاله فرح هم شلوغ میکرد و شما بیشتر میرقصیدی و خوشحال بودی و میخندیدی. ما هم از شادی شما شاد میشدیم و میخندیدیم.
خلاصه دختر کوچولوی ناز من شب یلدامونو شیرین کرد. قربونت برم عزیز دلم. دوست دارم یه عالمــــــــــــه!