الینا هدیه روشن خدا

اولین جدایی مامان و الینا

1391/12/26 14:38
نویسنده : مامان
103 بازدید
اشتراک گذاری

عید نزدیکه و این روزا همه در تکاپوی کارهای عید هستند. ما هم پنجشنبه کارگرمون اومد و خونه تکونی کردیم. مرحله بعد آرایشگاهه.

دیروز صبح رفتیم خونه پدر جون. شما و بابا اونجا موندین و من رفتم آرایشگاه. وای داشتم از استرس میمردم.

بخصوص که از صبح زیاد شیر نخورده بودی و این روزا فرنی هم نمیخوردی. به هر حال چاره ای نبود جز اینکه فرنی رو بدون اون شیر خشک بدمزه درست کردم و یه کم شیر مادر برات گذاشتم که اگه لازم شد بابا قاطیش کنه.

بابا شما رو برده بود بیرون ولی از گرسنگی گریه کرده بودی. میبرتت خونه و فرنی بهت میده. بازم گریه میکردی تا اینکه یه خرده دیگه فرنی بدون شیر هم بهت میده.

بعد هم که از نبود من ناراحت بودی و نق میزدی میبرتت تو حیاط با کالسکه، پدر جون و مادر جون هم میان حیاط باهات بازی میکنن.

من هم تو آرایشگاه داشتم دق میکردم. همش دلم پیش شما بود. هی غر میزدم که زود باشید. بیچاره اونا هم منو معطل نکردنا کار خودم طول کشید. کارم که تموم شد همونجا دستامو شستم که آماده باشم برای در آغوش گرفتن دختر دلبندممممممممممممم

تا خونه تقریبا دویدم. وقتی رسیدم شما خواب بودی. منم ناهار خوردم و داشتم نماز میخوندم که بیدار شدی. وای عزیزم دیگه یه لحظه هم حاضر نبودی از بغلم بری. اگه هم میرفتی منم باید کنارت بودم.

امروز همه فکر و ذکرم این بود که خدا هیچ مادر و فرزندی رو از هم جدا نکنههههههههههه. آمین هر چند که توی آرایشگاه بعضیا مسخرم میکردن که انقدر دارم خودمو میکشم و همش به فکر بچم هستم ولی این نظر منو عوض نمیکنه که در قبال این کودک معصومی که به میل من به این دنیا اومده مسوولم و تنها چیزی که به این طفل آرامش و امنیت میده آغوش مادره.

دوستت دارم الینای عسل و نازم. به اندازه تمام وسعت جهان لایتناهی دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)