الینا هدیه روشن خدا

غلتیدن های پیاپی

1391/12/21 23:31
نویسنده : مامان
108 بازدید
اشتراک گذاری
دیروز یه بار که دمر شده بودی وقتی خواستی عروسکتو ازم بگیری برگشتی به پشت. یه بارم امروز صبح این کارو کردی.

 

امشب خونه پدر جون بودیم. داشتی بازی میکردی و پدر جون برگشتنتو دید. یه بارم میخواستی بری سمت پدر جون تقریبا نشستی. نمیدونم به خاطر اینکه نصف بدنت رو تشک بود نصفش رو زمین، اینجوری شد یا واقعا خودت نشستی.

آخر سر هم بغل مادر جون نق میزدی؛ بابا شما رو گرفت و گذاشتت رو تشک. شما هم شروع کردی به غلت زدن. پدر جون پرسید هنوز نمیتونه دو تا پشت هم بغلته گفتم نه برگشتنشو تازه یاد گرفته، همون لحظه شما شروع کردی پشت هم غلتیدن و همینجور تا جایی که جا داشتی میرفتی. هی بابا شما رو میذاشت اول تشک دوباره شما غلت میزدی. من که از این کارت ذوق کرده بودم و خوشحال بودم. بخصوص که میدیدم خودت داری کیف میکنی.

خلاصه نیم ساعت شایدم بیشتر غلت زدی و تا کسی بغلت میکرد اعتراض میکردی که بذارنت زمین خودت بازیتو بکنی. همه میگفتن الینا شیطون شده.

حالا که اینارو گفتم اینم بگم که یه کمی سینه خیز میری در حد چند سانت. اگه کمکت کنم و پاتو بگیرم بیشترم میری. دیگه کم کم باید فکر جمع کردن وسایل خطرناک باشیم.

فرشته کوچولوی من خیلی دوستت دارم و از هر پیشرفتت لذت میبرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)