جشن دندونی
پنجشنبه 23 خرداد بابا ما رو برد تهران. اولش رفتیم خونه خالش سفره ابوالفضل بعد هم رفتیم خونه مامانی. خیلی دیر شده بود و شما خوابت میومد. مامانی سورپرایزمون کرده بود و برات آش دندونی پخته بود. ولی از اونجایی که شما خیلی خسته بودی تا مامانی میزو بچینه لباساتو عوض کردی که آماده خواب بشی. خاله فرح هم اومده بود. ما هم سریع یه عکس ازت گرفتیم و همه کادوهاشونو بهت دادن که بری بخوابی. ولی یهویی خواب از سرت پرید و تا ١٢ شب بیدار بودی. آشش خیلی خوشمزه بود. دست مامانی درد نکنه. در حالی که طبق رسم و رسومات مامانی نباید این کارو میکرد، برای اینکه دندون شما بی خاطره نمونه این زحمتو کشید. ما هم خوردیم ...
نویسنده :
مامان
23:20