هفته ای که گذشت
هفته ای که گذشت اتفاقهای زیای افتاد.
شنبه صبح که از خواب بیدار شدی یهو احساس کردم در دهان ختر کوچولوم دو تا دندون میبینم. خوب که نگاه کردم دیدم خط دندونات معلوم شده.
یکشنبه صبح رفتیم ساری. اونجا کار داشتیم ولی بعدش رفتیم خونه خاله رها پیش آوا جون. شما که خیلی گرسنه بودی و توی آسانسور داشتی منو میخوردی، تا رسیدی اونجا گرسنگی یادت رفت و مشغول باز شدی.
بعد پرستار آوا جون براش سیب رنده کرد و برای شما هم آورد. خوردی و حسابی خوشت اومد. من مونده بودم شما که تا حالا همه چیزو پوره شده خورده بودی و هنوز دندون نداری چجوری اون همه سیبو خوردی؟
اینم چند تا عکس از شما و آوا جون
شب خونه بودیم و بابا شما رو بغل کرده بود و میرقصید که شما هم یهو شروع کردی به نانای کردن. و دست کوچولوتو تکون میدادی. ما هم کلی ذوق کردیم.
از شنبه به بعد من هر روز دندون شما رو بررسی میکنم. سه شنبه بود که از صبح لثه ات مثل یه دندون باد کرده بود و بالا اومده بود. ظهر خوابیدی، وقتی بیدار شدی سرش سفید بود. منم کلی ذوق کردم و زنگ زدم به بابا و مامانی گفتم دندون الینا جون سر زده. اما شب که بابا اومد هیچ خبری نبود. لثه برگشته بود سر جاش و هیچ سفیدی هم نبود.
چهارشنبه عمه عاطفه با بچه هاش اومد آمل و شب رفتیم خونه پدر جون دیدیمشون. روز بعد من و شما با هم رفتیم آرایشگاه. اونجا هم شما مثل یه خانوم رو پای مامان نشستی تا کار من انجام شد.
روز جمعه عمه و بچه هاش با پدر جون و مادر جون اومدن خونمون و تا آخر شب بودن. عصرش با هم رفتیم خونه زندایی بابا. موقع برگشتن عمه ایشون رو هم برای شام دعوت کرد خونمون. ولی شما دیگه خسته شده بودی و قبل از شام خوابیدی.
یک هفته منتظر بودم تا جمعه بشه و وبت رو آپ کنم. ولی انقدر خسته بودم که نتونستم. ضمنا وقتی کارام تموم شد ساعت از 12 گذشته بود و تاریخ دیگه شنبه رو نشون میداد.
این شد که شبو خوابیدم. فردا صبحش وقتی داشتم با انگشتم لثه هاتو میخاروندم زبری دندونتو زیر دستم حس کردم. ولی هنوز ظاهرا چیزی پیدا نیست.
بمیرم برای دختر نازم که انقدر دندونش سخت در میاد. خیلی طول کشیده، میدونم اری اذیت میشی عزیزم و انقدر مظلومی که زیاد نق نمیزنی. اما از دست مامان کاری بر نمیاد.