الینا هدیه روشن خدا

این روزها 3

1392/7/5 15:56
نویسنده : مامان
126 بازدید
اشتراک گذاری

حالا دیگه دختر کوچولوی من تولد یک سالگیشو پشت سر گذاشته و هر روز بزرگ شدنشو بیشتر بهم نشون میده. حالا دیگه نه تنها حرفهای منو میفهمه بلکه به درخواستهای من عمل میکنه. قلب

وقتی بهش میگم برو پیش تاب تا من بیام بازی کنیم فوری به سمت تاب میره. وقتی ازش میخوام که روی مبل وایسه تا من بغلش کنم اینکارو میکنه و وقتی ازش میخوام تلفنو برام بیاره گوشی رو پیدا میکنه و میاره و...

اگه باهات تمرین کنیم حرف زدنو زود یاد میگیری ولی ترجیح میدی از همون یه کلمه کلیدی خودت استفاده کنی "اَوَ" لبخند

دو ماهی میشه که به هاپو میگی هابَ ولی یادم نیست قبلا نوشتم یا نه. و هاپو چی میگه؟ هابَ هابَ !

اولین باری که کلاغ پر بازی کردیم پر رو تکرار کردی  "بر". و از اون به بعد هر وقت  دلت بخواد که کلاغ پر بازی کنیم خودت انگشتت رو روی زمین میذاری و وقتی بازی میکنم دست منو به زور از زمین بلند میکنی و میگی "بر " انقدر قشنگ میگی که دلم میخواد بخورمتتتتتتتتتتتت ماچ 

یا اولین باری که گفتم ببعی میگه بع بع فوری گفتی بَ بَ و همینطور پشت هم میگفتی. لبخند

خلاصه اینکه این روزاها سرعت یادگیریت زیاد شده انقدر که یادم نمیمونه همه رو بنویسم.

این روزها داریم برای یه جابجایی آماده میشیم. یه طبقه از خونه که خودمون نشستیم رو فروختیم و خودمون میریم یه طبقه پایین تر. هفته پیش مستاجرمون خونه رو خالی کرد وحالا ما داریم اونجا رو برای نشستن خودمون آماده میکنیم. راستش کارش یه خرده زیاده چون اون موقعی که اجاره دادیم خونه فقط جاروی اولیه شده بود و ما میخواستیم بدیم تمیز کنن که مستاجر عجله کرد و سه روز قبل از قراردادش اومد و گفت خودم تمیز میکنم. ولی خب فقط برای نشستنش تمیز کرده و کاری به جزییات نداشته. دیروز بابا چندین ساعت وقت گذاشت و قرنیز ها رو تمیز کرد. گچ بنایی روشون بود هنوز. یا مثلا امروز نزدیک سه ساعت ریل پنجره ها رو تمیز میکرد. وقتی هم بهش میگم خودتو خسته نکن و بذار کارگر بیاد میگه هیچ کارگری انقدر دقیق تمیز نمیکنه. خب راست میگه ولی منم دلم نمیخواد ابابا نقدر خسته بشه. ناراحت

 

پدر جون برامون نجار آورد و کمد ها رو طبقه بندی کردیم و خودش برامون زحمت رنگ زدنشو کشید. کارای دیگه ای همبود که به بابا کمک کرد.

به کابینت ساز هم سفارش دادیم چند تا طبقه توی کابینتا اضافه کنه. ا ونا رو که بیاره دیگه کم کم اسباب کشی رو شروع میکنیم.

روزای اول که شما رو میبردیم پایین خوشت نمیومد و میخواستی زود بیایم بالا. انگار از اینکه عین خونه خودمونو خالی میدیدی ناراحت میشدی و شاید فکر میکردی خونمون یهو خالی شده. استرس ولی الان دیگه باهاش کنار اومدی. بخصوص این دو روزی که بابا و پدر جون پایین کار میکردن و ما هم میرفتیم بهشون سر میزدیم.

راستی تصمیم گرفتیم پایین رو نقاشی نکنیم تا الینا خانوم بتونه با خیال راحت هر خرابکاری که خواست بکنه. نیشخند

اینم عکس آخرین هنرمندی الینا که با رویه مبل انجام داده

 

البته نقاط دیگری از مبل هم از این هنر بی نصیب نموندن. قهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)