الینا هدیه روشن خدا

تولد یک سالگی

1392/6/21 14:16
نویسنده : مامان
268 بازدید
اشتراک گذاری

یک سال گذشت.

یک سال گذشت و دختر کوچولوی ما یک ساله شد. دلم میخواست همون روز تولد بیام و بنویسم که یک سال پیش در چنین روزی ساعت 8:49 دقیقه صبح  خدای مهربون یه فرشته کوچولو رو ای سمانت داد به ما. در این یک سال شاید ما امانتدار خوبی نبودیم ولی تمام سعیمون رو کردیم که خوب باشیم.

شاید خسته شدیم ولی سعی کردیم فرشته کوچولو متوجه نشه.

شاید فراز و نشیبهای زندگی گاهی اوقاتمونو تلخ کرد ولی من تمام تلاشم این بود که دختر ناز من این امانت الهی در آرامش زندگی کنه.

خدایا میدونم پدر و مادر بی نقصی نبودیم ولی بر ما ببخش و لطف حضور این فرشته کوچولو رو در زندگیمون از ما نگیر.

خدایا خودت کمکمون کن که از این پس بتونیم بهتر از قبل امانتداری کنیم.

خدایا به خاطر همه نعمتهای خوبت علی الخصوص این دختر پاک آسمونی ازت متشکریمممممممممممم.

 

و اما قرار شده بود که جشن تولد شما دقیقا همون روز 17 شهریور برگزار بشه. هر چند که برای همه سخت بود آخه یکشنبه بود و روز کاری وسط هفته. ما هم که آمل زندگی میکنیم و همه باید از تهران میومدن.

عمو بهروز نتونست بیاد. خاله فریماه هم برنامه سفرشو عوض کرد و به جای شیراز رفتن مشهد که به تولد شما برسن و از همون راه مشهد اومدن. خاله فرح هم که نتونست بیاد.

شما روز قبل از تولد سرما خوردی. بابا هم سرماخورده بود و حالش بد بود. برای همین دید که حال شما ظاهرا خوبه گفت دکتر لازم نیست. ولی شبش تا صبح شما سرفه کردی و سر آخر هم بهت شربت ضد سرفه دادم. صبح پدر جون اومد و من و شما رو برد دکتر و تا ظهر علاف شدیم.

مامانی اینا ساعت یک رسیدن و خوشبختانه ناهار آورده بودن چون من نرسیدم غذا درست کنم. بعد مامانی کمکمون کرد و بقیه کارا رو انجام دادیم. بابا هم حدود ساعت سه و نیم اومد خونه و با کمک بابا و دایی تزیینات انجام شد. اینم عکساش:

اون بادبزنی قرمزو خودم درست کرده بودم. قرار بود یه مقدار  کار دستی درست کنم که وقت نشد و فقط همین یکی آماده بود.

خلاصه جشن برگزار شد. شما مریض بودی و از صبح هم نخوابیده بودی و حوصله نداشتی. نانای میکردی ولی همش دستت توی دهنت بود. موقع عکس انداختن هم که نمیخواستی بشینی و همش جیغ میزدی و از دستمون در میرفتی.

این شد که عکس تکی نداری. کلا هم عکسامون زیاد خوب نشد. چون خاله فریماه فیلمبرداری میکرد و عمه عاطفه و دایی علی عکاسی. عکسای عمه رو دیشب ازش گرفتیم زیاد نیست، خوب هم نشده. دایی کابل دوربینشو نیاورده بود، امیدوارم که عکساش خوب شده باشه.

این عکس از شما و پسرخالت و پسر عمه هات

اینم عکس کیکت که ماجرا داشت

آقای قناد اسم شما رو اشتباه نوشته بود وقتی به بابا گفتیم چرا اینجوری تحویل گرفتی میگه گفتن ما ل رو اینجوری مینویسیم!

خلاصه من با اون سرکش اضافه روی ل تولدت ر رو تبدیل به ل کردم!!

 

 

اینم عکس میز شام

از بیرون کباب کوبیده گرفتیم و بابا با کمک بقیه آقایون جوجه کباب درست کرد.

منم چند تا دسر درست کردم که شاید تو عکس میز مشخص باشه ولی از یکیش یه عکس دارم.

در اولین فرصت از کادوهاتم عکس میذارم.

البته کادوی من و بابا یه نیم سکه بود. مامانی و بابای زحمت کشیدن و یه ربع سکه دادن. خاله فرح هم که نیومده بود 200 هزار تومن با یه نامه برات فرستاده بود. دایی عم 300 هزار تومن داد. خاله فریماه هم 150 هزار تومن.

دست همشون درد نکنه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان بابای الیسا
23 شهریور 92 0:04
سلام دوست عزیزم و دختر نازش تولد دختر گلتونو تبریک میگم عزیزم ان شااله 10000000000 ساله بشه این فرشته کوچولوی ناز مامانی تو نوشته هات خوندم آمل زنگی میکنید و خیلیییییییییییی خوشحال شدم که همشهری ما هستین و یه دوست دیگه از آمل پیدا کردیم عزیزم ما هم آمل زندگی میکنیم و از آشنایی با شما خیلی خیلی خوشحال شدم و شما رو با اجازه لینک میکنم تا همیشه دختر گلتونو ببینم .از طرف من دختر نازتونو ببوسین







مامان و بابای الیسا ممنون. خیلی خوشحالم از آشناییتون. اتفاقا من اینجا غریبم و خیلی احساس تنهایی میکنم. خوشحال میشم که دوستای جدیدی پیدا کنم که ساکن آمل باشن.