الینا هدیه روشن خدا

مرسی دخترم

1392/9/2 0:10
نویسنده : مامان
103 بازدید
اشتراک گذاری

دو روزی مونده بود به پایان 14 ماهگیت که رفتیم تهران. روز قبلش به بابا گفتم امروز هر وقت الینا یه چیزی رو میخواد و بهش میدم میگه "اسی" فکر کنم منظورش مرسیه ولی چون با خودشم بازی میکنه میگه شک دارم. بابا هم با اطمینان گفت نه همینجوری میگه.

وقتی رفتیم تهران مامانی برامون به  گرفت که برای شما مربا بپزه. اونا رو شسته بود و تو یه سبد روی زمین آشپزخونه بود. شما هم به ها رو دونه دونه برمیداشتی و میگفتی "اسی" . خوب که دقت کردم دیدم وقتی کسی چیزی بهت بده، خودت چیزی رو به کسی بدی و حتی وقتی خودت چیزی رو برمیداری میگی اسی. دیگه مطمین شدم که منظورت مرسی هست. برای بابا هم توضیح دادم.

جالب این بود که دایی که اومد خونه بابا از شیرینیهای شما که براش تعریف میکرد، میگفت به مرسی هم میگه اسی.

انقدر این "اسی" رو بامزه میگی که آدم میخواد بخورتت. مدتی که تهران بودم دایی بهت اجازه هر خرابکاری رو میداد وقتی میگفتی اسی. و خودشم میگفت با این اسی گفتنش کلی کارش پیش میره. ههههههه

من و شما یه هفته تهران موندیم که تاسوعا و عاشورا هم جزوش بود. تلویزیون که عزاداری پخش میکرد شما دست میزدی، یکی دوبار یه کم سینه زدم . شب تاسوعا یهو دیدم شما هم داری سینه میزنی و میگی دَ!

سینه زدن رو یاد گرفتی ولی هر کار کردم بهت یاد بدم که اسمش دست نیست و سینه است بازم میگفتی دَ. حالا شاید چون بلد نبودی بگی سینه میگفتی دَ.

یه شب هم خونه خاله فریماه بودیم. اونجا وقتی خاله فقط یه دستت رو گرفته بود راه رفتی.دقیقا 21 آبان. 18 آبان هم وقتی منتظر بودی تا عمو کامران بهت سیب بده جلوش بدون دست ایستادی و من وقتی دیدم عمو داره تشویقت میکنه متوجه شدم. یکی دوبار دیگه هم بدون دست ایستادی. اما شیطنتت اجازه نمیده زیاد از این کارا بکنی. فقط گاهی بابا همینطور که ایستادی دستات رو یواشکی ول میکنه و شما تا وقتی که حواست نباشه می ایستی.

دیروز کارشناس بهداشت میگفت معمولا بچه هایی که توانایی راه رفتن رو دارن ولی راه نمیرن بچه های باهوشی هستن که خطر زمین خوردن رو میفهمن. اما من فکر میکنم شما بیشتر به خاطر شیطنتت راه نمیری. نمیخوای وقتت رو با یواش یواش رفتن تلف کنی. هههههههههه

البته از وقتی 14 ماه رو تموم کردی گاهی از بازی تاتی تاتی هم خوشت  میاد و خودت هم میگی "تی تی".

حرف زدنت خیلی بهتر شده. البته بعضی کلمات رو که یاد گرفتی بایگانی کردی و دیگه استفاده نمیکنی. اما همچنان  " اَوَ " و " اَبَ"  کلیدی ترین کلماتت هستن. کلمات ساده رو به محض اینکه چندبار برات تکرار کنیم میگی.

مثلا دایی بهت یاد داد بگی سی دی، خاله فرح ساعت رو بهت یاد داد که سخت بود. خودت هی ساعت خاله رو نشون میدادی و میپرسیدی این چیه، خاله هم میگفت ساعت. وقتی برات بخش بخش گفت شما هم با همون آهنگ یه چیزی رو تکرار کردی.

حالا دو روزه که یادت دادم بگی شیر و شما هم میگی "ششی".

چند روز پیش هم خونه پدر جون بودیم و شما مشغول شیر خوردن. مادر جون که کنار ما نشسته بود یهو سیب گاز زد. شما از صداش بلند شدی، دهن منو نگاه کردی و وقتی دیدی خبری نیست دهن مادر جون رو نگاه کردی و دیدی داره تکون میخوره. بعد برای اینکه بپرسی چی میخوره منو نگاه کردی، دهنتو به حالت جویدن تکون دادی و بعدش سرت رو به علامت پرسش به چپ و راست بردی. یعنی اولین جمله ات رو به کمک حرکات ساختی. قربونت برم الهی.

راستی یادم رفته بگم مدتهای زیادیه که سرت رو به علامت پرسش تند  تند به چپ و راست میبری، به علامت بیا به پایین میاری، و به نشانه نه هم به چپ و راست که مدلش با پرسشی فرق داره. خلاصه غیر از کلماتی که یاد گرفتی یه سری زبان اشاره هم داری.

خب دختر دلبندم خیلی خسته ام. شاید بعضی از کارات الان یادم نیاد. ذهنم هم برای شاخ و برگ  دادن به نوشته ها یاری نمیکنه.

پس شب خوش. امیدوارم خوب بخوابی و خوابای خوب ببینی. آرزویی که هر شب برات دارم. بوسسسسسسس 

 

راستی امشب شکلکای سایت کار نمیکرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)